حس بودن یانبودن

این روزها خاطرات دفاع مقدس در حال مرور شدن است ، حداقل در رسانه ها به خاطر سالگرد دفاع مقدس این اطلاعات در اختیار جوانان قرار می گیرد ، هر چند شاید اشتیاق زیادی برای شنیدن خاطرات تلخ وجود نداشته باشد . حس بودن یا نبودن ، یک خاطره نیست شرایطی است که من و امثال من بارها و بارها در آن قرار گرفته ایم ، چه شب هایی که اطلاع می رسید که تا ساعاتی دیگر عملیات شروع خواهد شد ، شما آنجا هستید که در شرایط بودن یا نبودن قرار گیرید ، دوستان زیادی در کنارتان هستند ، نمی دانی پس از شروع عملیات آیا آنها یا حتی خود شما زنده خواهید ماند یا نه ، چه حسی خواهید داشت ، در مورد اطرافیان تان چگونه فکر خواهید کرد ، البته قبول دارم که شرایط دشواری است تا انسان یقین حاصل کند که ساعاتی دیگر خودش یا دوستانی که در اطراف اش هستند نباشند . این آزمون دشوار برای تمام رزمندگان در جبهه بارها و بارها اتفاق افتاده است ، حس بودن یا نبود .......به گونه ایی دیگر به این مسئله فکر کنیم ، اگر ما یقین حاصل کنیم که تا ساعاتی دیگر این دنیا را ترک خواهیم کرد ، رفتارمان با دیگران چگونه خواهد بود ، آخرین نگاه ها ، آخرین صحبت ها ، آخرین مکالمات را شما چگونه پیش بینی می کنید ، امید و امیدواری نسبت به لطف و کرم خداوند در جای خود باقی است و انسان در زندگی باید به گونه ایی باید زندگی کند که انگار تا ابد زنده خواهد ماند و در عبادت به گونه ایی عبادت کند که گویی تا ثانیه های دیگر سفر دنیای ما تمام شده و سفر آخرت را آغاز خواهیم کرد .
مهربانی به دیگران اگر چنین اندیشه بودن یا نبودن را داشته باشیم به اوج خود می رسد ، ساعت ها در مناطق جنگی دوستان را در آغوش می گرفتیم ، آنها را مانند نزدیک ترین کس خود دوست داشتیم و حتی بسیار از روی حس بویایی افراد را مورد شناسایی قرار می دادند ، ضجه های شبانه قبل از عملیات نه به تصویر کشیدنی بود و نه اینکه در مورد آن می شد مطلب نوشت باید حس می شد ، حس بودن و نبودن ....چه شب هایی که جوانان و رزمندگان آن دوران در مکان های خلوت پادگان یا قرارگاه جنگی به راز و نیاز می پرداختند .... زندگی کوتاه خود را بسیار کوتاه تر می دیدند و در همین احوال نیز درخواست عفو و بخشش داشتند ....... چرا این مطالب نوشته می شود ، اصلاً لزوم دارد نوشته شود ، آیا کسی هست که حس بودن یا نبودن خود و اطرافیانش را حتی تصور کند .... نمی دانم ولی می نویسم چون احساسم این است که باید بنویسم ، شاید روحیه ها مکدر شود در حالی که می تواند از امید و حرکت نوشت ، از زیبایی و بودن ها نوشت چرا باید دست به قلم ببرم تا از نبودن ها بگویم ، این ها داستان نیستند عزیزان من ، اینها حال و روز جوانان بسیاری است که شاید نخواهند یا توان نوشتن نداشته باشند ، این جملات بیان روزهای سختی است که زمانی خریدار داشت ، آیا الان هم خریداری دارد ............ آیا ؟

در تصویر زیر تعداد افرادی که زنده مانده اند به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد و این ها همه از دوستان من در گردان مقداد بودند ، در مناطق جنگی گیلانغرب که شرایط بودن و نبودن را حس کردند ....



از کسانی حرف می زنم که در آن  زمان از پاک ترین افراد به شمار می رفتند ...... ، اینجا میدان کوهنوردی نبودکه سیبی بین شان تقسیم شود ، جان ها بود که فدای هم می شد ، اگر دواطلب شهادت قرار بود انتخاب شوند از همدیگر سبقت می گرفتند .........( من نفر سمت چپ پرچم به دست )
                                                                  V               
                                                                  V               


اگر احساس تان را برای خواندن مطالب مکدر کردم پوزش می خوام .
همیشه پاینده و سر افراز باشید

هفته دفاع مقّدس گرامی باد

هفته دفاع مقدس ،برعموم ملت غیور ایران در اقصی نقاط جهان وبررزمندگان دلاور جمهوری اسلامی ایران مبارک باد 

سال 1364 ، کرمانشاه ، آناهیتا  ، گردان مقداد ، تیپ محمد رسول الله ، مکانی به نام مجتمع آناهیتا ایستاده من ، نشسته از راست : مهدی رفیع زاده ، ...... ، عقدایی  


در زمانی که عملیات جنگی متوقف می شد ، کلاس های درس برای رزمندگان می گذاشتیم و مشغول تدریس می شدیم (در یک مجتمع رزمندان ) ، من و مهدی شیمی و ریاضی تدریس می کردیم ، عقدایی فکر کنم دروس عمومی و دوست دیگرمان زبان انگلیسی ، البته یکی دیگر از دوستان بود که زبان انگلیسی تدریس می کرد و در امریکا متولد شده بود ولی برای جنگ به ایران بازگشته بود ، متاسفانه عکسی از ایشان ندارم، زبان انگلیسی را به شیوه ایی خاص تدریس می کرد ، امکانات ضبط یا تهیه فیلم در آن موقع برایمان مقدور بود ، جای دنیای دیجیتال در آنحا خالی بود که بتوان به صورت نا محدود مطلب تهیه کنیم ولی یاد هست او بچه ها را با صدای بلند وادار می کرد که جمله های انگلیسی را تکرار کنند و اینقدر تکرار می کردند تا همگی یاد بگیرند ، شیوه ایی بسیار موثر و البته پر سر و صدا بود ، کلمات با آهنگ ادا می شد و به قدری صدا بلند بود که در حد فریاد دانش آموزان کلمه انگلیسی را بیان می کردند ، بچه های تیپ محمد رسول الله ( قبل از اینکه به لشگر تبدیل شود ) شاید او را فراموش نکرده باشند ، اسم کوچکش علی بود ولی فامیلی او را فراموش کرده ام و هر چه در یاد داشت های دوران جنگ به دنبالش گشتم اثر از آن پیدا نکردم ، قد کوتاهی داشت ، اهل ورزش کاراته هم بود ...پ ن :مهدی رفیع زاده استاد فعلی دانشگاه امیر کبیر ، عقدایی بچه اصفهان و اسم نفر وسط را فراموش کردم ولی آن موقع دانشجوی زبان فرانسه بود

نوشته شده توسط پرویز ستوده شایق